وای ، بارانباران ؛شیشه ی پنجره را باران شستاز دل من اماچه کسی نقش تو را خواهد شست ؟آسمان سربی رنگمن درون قفس سرد اتاقم دلتنگمی پرد مرغ نگاهم تا دوروای ، بارانباران ؛پر مرغان نگاهم را شستخواب رؤیای فراموشیهاستخواب را دریابمکه در آن دولت خاموشیهاستمن شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینمو ندایی که به من می گوید :"گر چه شب تاریک استدل قوی دار ، سحر نزدیک است "